بهانه ات را که می گیرد، دلم
خلق و خویم تنگ می شود
قلبم به در و دیوار می زند خودش را
چشم هایم تار می شود از اشک . . .
و دعا می کنم ؛
ای کاش در یکی از همین تقلا کردن ها
قلبم دیگر نتپد . . . !!!
چه طور می توانی این همه نباشی؟!
این همه کم رنگ
این همه گنگ و مبهم!
می دانم روزی باید جواب دهی
جواب نبودن هایت، جواب انتظارهایم، جواب این همه دل تنگی
لعنتی مدت ها است که دارم به خدا التماس می کنم
فقط برای دیدن خوابت؛
می بینی حتی به دیدنت توی خواب هم قانع شده ام . . .
پرم از بغض
بغض های دل تنگی
دل تنگی نبودنت
نیستی که عوض شود، متحول شود، نو شود
سالم . . .
سال ها گذشت، اما نو نشد
عوض نشد
سال های بدون تو فقط تحویل شدند
کاش می شد اسارتم را با تو تقسیم کنم
اسارتم در ثانیه ها، در زمان نبودنت
من اسیر آخرین نگاهت در آخرین ثانیه های با تو بودن شدم
آخرین نگاهی که ققنوسم کرد
مرا سوزاند و متولد کرد،
منی از من . . . .
اما غریبه با خودم ؛
منی عاشق !!!
نمی دانی دیدنت چه شوق عجیبی دارد
وقتی حتی صدای نفس هایت آرامم می کند
وقتی کنارت هستم زمان عجله می کند، عقربه ها با هم مسابقه می گذارند
زیبایی ات دو چندان شده
محو نگاهت می شوم . . . .
آغوشت، همان عطر و گرمای همیشگی را دارد
لبخندت قلبم را چنگ می زند
بدرقه ام می کنی و باز هم،
" جدایی". . . . . !!!
از خیابان های تاریک شهر عبور می کنم
نوری در امتداد راه نیست
تا هست تاریکی است و تاریکی
به هرجا نگاه می کنم سایه های تو را میبینم ...
اما با دلم چه کنم؟!
بی تو دلیلی برای عبور نیست
من مانده ام بین رفتن و ماندن در ماندن لذت است و شادی ولی در رفتن حکمت ..
عشق و عقل کدام یک بهتر است؟!
کاش بودی...
.: Weblog Themes By Pichak :.