تاریخ : چهارشنبه 90/6/30 | 5:25 عصر | نویسنده : نازنین ظفرنیا
عجب تابستانی بدون بستنی و فالوده...
چندین چهار راه را بی وقفه می دود تا به جایگاهش برسد
قدش به زور به شیشه ماشین ها می رسد
کسی دیگر حافظ نمی خواهد،
کسی را نداریم که برایش گل بخریم،
زخم های قلبمان چسب زخم نیاز ندارد،
عجب تابستانی بدون بستنی و فالوده...
به گریه های مادرش فکر می کند
به لرزش دستان پینه بسته پدرش
به خواهرش که نمی دانست کجا است
این است داستان بچه های خیابانی....
.: Weblog Themes By Pichak :.