تاریخ : یکشنبه 89/6/28 | 10:38 عصر | نویسنده : نازنین ظفرنیا
سرمای هوا را با استخوان هایم احساس می کردم
گویی خون در رگ هایم جریان نداشت
تلخی سیگاری که مال او بود دوست داشتم
قدم زدن با او در آن سرما چه قدر لذت بخش بود
تک تک کلماتش را با تمام وجود گوش می کردم
سراپا گوش بودم برای شنیدن کلام شیرینش
طنین زیبای صدایش را هنوز می شنوم
باور نداشتم که بدون هیچ مانعی با او راه می روم
با او حرف می زنم
و ناگهان از خواب پریدم...
.: Weblog Themes By Pichak :.