دلم لرزید
بعد از دلم نوبت صدا و دستانم بود
بعد حلقه اشکی از گوشه چشمانم . . . .
تو چه کرده ای که همه وجودم پر از لرزه است
تو چه کرده ای که بند بند وجودم لحظه به لحظه صدایت می کند،
فریادت می زند و تمام ثانیه ها طلبت می کند
تو با من چه کردی؟!!!!!!
این که دل تنگم به کنار
این که چشمانم خیس است از نبودنت هم به کنار
از همه این ها که بگذریم می ماند یک بدهکاری
بدهکاری من به خودم که زیر حرفم زدم
گفته بودم نفس نمی کشم،
اگر روزی نباشی . . . . . .
دیگر قد راست نمی کنم، زیر حجم نبودنت
در میان لحظه هایم تکرارت می کنم
مرور می کنم عکس هایت را
آنها همیشه آرامم می کنند !!!
مرا در لا به لای خاطراتت پنهان کرده ای شاید
اما من به غروب خویش نزدیک می شوم
غروبی که هیچ سحر گاهی بیدارش نمی کند
کاش احساست برگردد، هر چند خیلی دیر
من اما باورت می کنم در آن سوی بی کسی ها . . . .
.: Weblog Themes By Pichak :.