سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : شنبه 92/11/12 | 5:51 عصر | نویسنده : نازنین ظفرنیا

 بند سکوت گسسته شده است

 کنار دره ، در شفق درختی می روید

 عبور ابر سپید

 نسیم در رگ هر برگ می دود

 کافی است انار دلت ترک بخورد

 دانه دانه اش بریزد

 تا سرخی خنده هایم رنگ تو باشد




تاریخ : چهارشنبه 92/10/25 | 2:56 عصر | نویسنده : نازنین ظفرنیا

 لباس های مشکی ام را می پوشم

 یک کوله پشتی پر از خاطره

 آهنگ های آروم و عاشقانه

 یک مسیر پر از یاد تو

 امشب دختری در این خیابان قدم می زند

 دختری که شاید چند روز دیگر مجرم شناخته شود

 جرمش قتل در خیابان است

 امشب در این خیابان دختری عشقی را در دلش خواهد کشت

 کوله پشتی خاطراتش را می گذارد و می رود

 دور دلش حصاری می کشد

 و می نویسد

 صحنه جرم ورود ممنوع . . . 




تاریخ : یکشنبه 92/10/8 | 12:2 صبح | نویسنده : نازنین ظفرنیا

 غرق شدم در اقیانوسی از تاریکی

 چیزی در من فرو می ریزد

 مثل حس دوست داشتن . . . 

 کم می شوم،

 گم می شوم،

 و کم کم محوم می کند

 حسی که نمی دانم چیست !!!

 راهی برای عقب کشیدن نیست

 دل ماندن ندارم

 و پای رفتن هم

 دل دل می کنم برای ماندن در این متروکه

 زندگی می گذرد

 از پس هر سیاهی . . .




تاریخ : چهارشنبه 92/10/4 | 4:6 عصر | نویسنده : نازنین ظفرنیا

  من آنقدر امروز و فرداهای نیامدن را دیده ام

 که دیگر هیچ وعده بی سرانجامی

 خواب و خیال و آرزوهایم را آشفته نمی کند

 حالا یاد گرفتم که فراموشی،

 دوای درد همه نداشتن ها

 نخواستن ها

 و نیامدن ها است

 یاد گرفتم که از هیچ لبخندی

 خیال دوست داشتن به سرم نزند!

 یاد گرفتم که بشنوم تا فردا

 و به روی خودم نیاورم

 که فرداها هیچ وقت نمی آیند . . . 




تاریخ : چهارشنبه 92/10/4 | 3:7 عصر | نویسنده : نازنین ظفرنیا

 خوش به حال آن زن 

 که تو در زندگی اش هستی

 خوش به حال آن زنی که

 سرش را به شانه های تو تکیه می دهد

 خوش به حال زنی که تو خنده را به لب هایش می نشانی

 خوش به حال آن زنی که 

 دست های گرم تو روی موهایش کشیده می شود

 خوش به حال من . . . 




تاریخ : جمعه 92/9/22 | 11:26 صبح | نویسنده : نازنین ظفرنیا

 حجمی از فکر در سرم پرسه می زند

 فکر های تیره . . .

 نمی شکنم، هزار تکه می شوم

 وقتی به واقعیت فکرهایم نزدیک می شوم

 چنان غرق شده ام که دیگر به معجزه هم امیدی نیست

 باران که هیچ،

 سیل هم نمی تواند 

 کابوس این روزهایم را پاک کند

 




تاریخ : پنج شنبه 92/9/21 | 1:30 صبح | نویسنده : نازنین ظفرنیا

 شب ها چه قدر وقت هست برای فکر کردن

 تمام نمی شود این شب لعنتی

 چه قدر شب اضافه می آید وقتی تو نیستی

 تو نیستی و من فکر می کنم 

 و گاه اندیشه ای بی گاه . . . .

 چه شب هایی که فقط من می دانم و خدایم که چه طور صبح شد . . . 




تاریخ : دوشنبه 92/9/18 | 9:46 عصر | نویسنده : نازنین ظفرنیا

 امان از شب های بارانی ،

 آهنگ هایی که به عمق خاطرات پرتت می کنند

 غمی پنهان . . . .

 سکوتی سخت

 فکر از دست دادن آن که دنیایم را ساخته است

 شنیدن یک جمله؛ همانی که منتظرش بودم !!

 لبخندی تلخ 

 و باز هم زمان حال 

 امان از شب های بارانی . . . .




تاریخ : پنج شنبه 92/9/7 | 11:7 عصر | نویسنده : نازنین ظفرنیا

 بوی گس باران

 تلخی سیگار

 یک مشت از خاطرات نبودنت

 هجوم کابوس ها

 حجم کسیر تنهایی

 به خودم می آیم 

 صورتم خیس از اشک و پاهایم خیس از آب دریا

 همه چیز همان طور است که نباید باشد . . .

 




تاریخ : چهارشنبه 92/9/6 | 12:37 صبح | نویسنده : نازنین ظفرنیا

 تمام پنجره ها را باز می کنم

 هیچ چراغی روشن نیست

 از تمام دیوار ها غم سرازیر است

 آنچنان که گویی هیچ وقت شادی وجود نداشته است

 طعم شور اشک هایم . . . 

 تمام وجودم از خواستن و نداشتنت پر است

 در حصار تاریکی و شب

 فریادت می زنم

 تو روزی می آیی ؛

 با دعای من نه 

 با قدم های خودت . . . 




  • آی سی کیو آی سی ال
  • فال حافظ